کد مطلب:28103 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:125

نافرمانی در کوفه












1179. أنساب الأشراف: هنگامی كه عثمانْ متوجّه اعتراض و شكایت مردم شد، كارگزارانش را نزد خود فرا خواند. پس معاویه (از شام )، عبد اللَّه بن سعد بن ابی سرح (از مغرب )، عبد اللَّه بن عامر بن كریز (از بصره ) و سعید بن عاص (از كوفه ) نزد او آمدند....

اهالی كوفه غیبت معاویه را از شامْ مغتنم شمرده، به برادرانشان كه در حمص بودند، نامه نوشتند كه باز آیند و آنان را به این كار، ترغیب كردند و به آنان اعلام كردند كه با پافشاری عثمان بر زشتكاری هایش، اطاعتش لازم نیست و آن نامه را به وسیله هانی بن خطّابِ ارحبی فرستادند.

هانی بن خطّاب، با شتاب و از راه صحرا به سوی آنان رفت. پس چون نامه یاران خود را خواندند، [ مالك] اَشتر و گروه تبعیدی، رو به كوفه نهادند و وارد آن شدند.

قاریان و سرشناسان، همگی با اَشتر پیمان بستند و تعهّد دادند كه هرگز نگذارند سعید بن عاص به عنوان والی، داخل كوفه شود....

یك روز مالك بن حارثِ اَشتر برخاست و گفت: عثمان، [ سنّت پیامبرصلی الله علیه وآله را ]تغییر داده و دگرگون كرده است. و مردم را بر جلوگیری از ورود سعید به كوفه تحریك كرد.

قبیصة بن جابر بن وهب اسدی - كه از نسل عمیرة بن جدار بود - به او گفت: ای اَشتر![1] زخمت همیشگی باد و اثری از تو مباد! دیر آمده ای و بدبختی آورده ای. آیا ما را به اختلاف و فتنه و شكستن بیعت و خلع خلیفه فرمان می دهی؟

اَشتر گفت: ای قبیصة بن جابر! تو را به اینها چه؟ به خدا سوگند، قومت جز به اكراه، ایمان نیاوردند و جز از سر فقر، هجرت نكردند.

مردم بر سر قبیصه ریختند و او را زدند و بالای ابرویش را زخمی كردند.

اَشتر می گفت: هیچ مردی در وادی عوف، آزاد نیست[2] و هر كس از آبگیر خود دفاع نكند، نابود می شود.[3] سپس با مردم، نماز جمعه خواند و به زیاد بن نضر گفت: تو بقیّه نمازها را با مردم بخوان و در كاخ (دار الحكومه ) باش. و به كمیل بن زیاد، فرمان داد تا ثابت بن قیس بن خطیم انصاری را از كاخ، بیرون كند. او كسی بود كه سعید بن عاص، هنگامی كه به سوی عثمان می رفت، او را به جای خود نهاده بود.

اَشتر، میان كوفه و حیره مستقر شد و عائذ بن حمله را با پانصد نفر به پایین كَسكَر[4] فرستاد تا نیروی كمینِ میان كوفه و بصره باشند و جمرة بن سنان اسدی را با پانصد نفر به عین التَّمْر[5] روانه كرد تا پاسگاه مرزبانیِ میان آن جا و شام باشند و هانی بن ابی حیّة بن علقمه همْدانیِ وادعی را با هزار سوار به حُلوان[6] فرستاد تا راه كوهستان را محافظت كنند. او به گروهی از كُردها در منطقه دَینَوَر[7] بر خورد كه تبهكاری كرده بودند. پس به میان آنها رفت و بسیاری از آنان را كشت.

اَشتر همچنین یزید بن حجیّه تَیمی را به مدائن و سرزمین جُوخا[8] فرستاد و پایین دست مدائن را به عُروة بن زید الخیل طایی سپرد و به كارگزارانش سپرد كه درهمی به عنوان مالیات نگیرند و مردم را آرام سازند و از مناطق خود به دقّت نگهداری كنند.

نیز مالك بن كعبِ اَرحبی را با پانصد سوار به همراهی عبد اللَّه بن كباثه (شخصی از قبیله بنی عائذ اللَّه بن سعد العشیرة بن مالك بن اُدد بن زید ) به عُذیب[9] فرستاد تا سعید بن عاص را ببیند و او را باز گرداند.

مالك بن كعب ارحبی، سعید را دید و او را باز گردانْد و گفت: به خدا سوگند، قطره ای از آب فرات را نمی نوشی!

او نیز به مدینه باز گشت. عثمان به او گفت: پشت سرت چه خبر است؟

گفت: شرارت.

عثمان گفت: همه اینها كار اینهاست. و مقصودش علی علیه السلام، زبیر و طلحه بود.

اَشتر، خانه ولید بن عقبه را كه اموال و اثاث سعید نیز در آن بود، به تاراج داد، كه حتّی درهایش نیز كنده شد. اَشتر وارد كوفه شد و به ابو موسی گفت: نماز گزاردن با اهالی كوفه را به عهده بگیر. حذیفه نیز رسیدگی به كشتزارها و خراج را عهده دار شود.

عثمان به وسیله عبد الرحمان بن ابی بكر و مِسوَر بن مَخرَمه به اَشتر و همراهانش نامه نوشت و آنان را به اطاعت فرا خواند و به آنان اعلام كرد كه آنان نخستین پایه گذاران اختلاف اند و ایشان را به تقوای الهی و بازگشت به حقْ سفارش كرد و این كه خواسته شان را به او بنویسند.

اَشتر به عثمان نوشت:«از مالك بن حارث به خلیفه مبتلای خطاكاری كه از سنّت پیامبرش كناره گرفته و حكم قرآن را به پشت سر انداخته است. امّا بعد، ما نامه تو را خواندیم. پس، خود و كارگزارانت را از ستم و تجاوز و تبعید صالحان بر حذر دار تا اطاعتمان را ارزانی ات داریم.

تو پنداشته ای كه ما به خود ستم كرده ایم و همین پندارت، تو را از چشم ها انداخته و ستم را برایت عدل و باطل را برایت حقْ جلوه داده است.

و امّا خواسته ما این است كه از جنایت بر نیكان ما و تبعید صالحان ما و اخراج ما از شهرهایمان و حاكم كردن نو رسیدگان بر ما دست بكشی و توبه كنی و از خدا آمرزش بخواهی و عبد اللَّه بن قیس (ابو موسی ) اشعری و حُذیفه را بر دیار ما حاكم كنی كه از آنان خشنودیم. و [ نیز ]این كه ولید و سعید و هر كس از خاندانت را كه به او علاقه داری، برای خود، نگه داری و به سوی ما نفرستی، إن شاء اللَّه. و السلام».

یزید بن قیس ارحبی، مسروق بن اجدع همْدانی، عبد اللَّه بن ابی سبره (یزید ) جعفی، علقمة بن قیس، ابو شبل نخعی و خارجة بن صلت برجمی (از بنی تمیم ) با كسانی دیگر، نامه را بردند.

عثمان چون نامه را خواند، گفت: خدایا! من توبه كارم. و به ابو موسی و حذیفه نوشت: «شما مورد رضایت اهل كوفه و مورد اطمینان ما هستید. ولایت آنان را عهده دار شوید و به حق، قیام كنید. خداوند، ما و شما را بیامرزد!».

پس، ابو موسی و حذیفه عهده دار امر شدند و ابو موسی مردم را آرام كرد.[10].

1180. مروج الذهب: چون روزگار [ كارگزاریِ ] سعید بن عاص در كوفه به درازا كشید، كارهای زشتی از او پدیدار شد: اموال را در انحصار خود در آورد و روزی از روزها گفت - یا به عثمان نوشت -:«این سرزمین، از املاك خالصه قریش است».

اَشتر (همان مالك بن حارث نخعی ) به او گفت: آیا آنچه را خدا در سایه شمشیرها و سرنیزه هایمان نصیبمان كرده، بوستان خود و قومت قرار می دهی؟ سپس با هفتاد سوار از اهالی كوفه به سوی عثمان رفت. آنان سوء رفتار سعید بن عاص را ذكر كردند و خواستار بركناری او شدند.

اَشتر و همراهانش چندین روز منتظر ماندند؛ امّا چیزی از عثمان درباره سعید به آنان نرسید و روزهای اقامتشان در مدینه طول كشید.

كارگزاران عثمان در شهرها، بر او وارد شدند، از جمله:عبد اللَّه بن سعد بن ابی سرح (از مصر )، معاویه (از شام )، عبد اللَّه بن عامر (از بصره ) و سعید بن عاص (از كوفه ). پس چند روزی در مدینه اقامت كردند و عثمان، آنها را به شهرهایشان باز نگردانْد(؛ زیرا نه دوست داشت كه سعید را به كوفه باز گردانَد و نه دوست داشت كه او را بركنار كند )، تا این كه كسانی از این شهرها، از سنگینی خراج و معطّل ماندن مرزها نامه نوشتند.

عثمان، آنان را گرد آورد و گفت: چه نظر می دهید؟

معاویه گفت: امّا لشكر من كه از من راضی است.

عبد اللَّه بن عامر بن كُرَیز گفت:هر كس مسئول [ آرام كردن] حوزه خود باشد.

من نیز منطقه خود را سامان داده ام و آرام ساخته ام.

عبد اللَّه بن سعد بن ابی سرح نیز گفت: بركنار كردن یك كارگزار و حاكم كردن دیگری به خاطر توده مردم، كار سخت و بزرگی نیست.

سعید بن عاص گفت: اگر این كار را بكنی، كوفیان، عزل و نصب را به دست می گیرند. آنان در مسجد، گِرد هم نشسته اند و جز گفتگو و فرو رفتن در كار این و آن، كاری ندارند. آنان را به مأموریت هایی بفرست تا همّ و غمشان این باشد كه بر پشت مركبشان بمیرند.

عمرو عاص، سخن او را شنید و از آن جا خارج شد و به سوی مسجد آمد. طلحه و زبیر را دید كه در گوشه ای نشسته اند. به او گفتند: نزد ما بیا. او نیز رفت. آن دو گفتند: آن جا چه خبر است؟

گفت:شر! [ عثمان، ]هیچ كار زشتی را نگذارْد، جز آن كه انجام داد و یا بدان فرمان داد.

اَشتر [ نیز ]آمد. آن دو به او گفتند: كارگزار شما [ سعید بن عاص] كه درباره او سخن می گفتید، [ دوباره] به سوی شما باز گردانده شد. او فرمان یافته است كه شما را در پی مأموریت هایی بفرستد و چنین و چنان كند.

اَشتر گفت: به خدا سوگند كه ما [ تا به حال ] از رفتارش شكایت می كردیم، نه این كه در مقابله با او سخن گفته باشیم؛ ولی حالا دیگر در مقابلش ایستاده ایم. به خدا قسم، اگر توشه ام تمام و مَركبم رنجور نشده بود، پیش از او به كوفه می رفتم و از ورودش جلوگیری می كردم.

آن دو گفتند: آنچه برای سفرت نیاز داری، نزد ما موجود است.

گفت: پس، صد هزار درهم به من وام بدهید. هر یك پنجاه هزار درهم به او وام دادند. او نیز آن را میان همراهانش قسمت كرد و به سوی كوفه رفت و از سعید، پیشی گرفت.

اَشتر [ به محض ورود به كوفه،] شمشیرش را از گردن نگشوده و بر زمین ننهاده، بر منبر رفت و سپس گفت: امّا بعد، كارگزاری كه تجاوز و سوء رفتارش را زشت شمردید، به سویتان باز گردانده شده است. او فرمان یافته است تا شما را برای مأموریت های گوناگون آماده كند. با من بیعت كنید كه مانع ورودش شوم.

ده هزار تَن از اهالی كوفه با او بیعت كردند. او سواره و پنهانی راه مدینه (یا مكّه ) را پیش گرفت و سعید را در واقصه دید و او را از ماجرا باخبر كرد و او نیز به مدینه باز گشت.

اَشتر به عثمان نوشت: «به خدا سوگند، ما از ورود كارگزارت جلوگیری نكردیم تا كار را بر تو تباه كنیم؛ بلكه به خاطر بدرفتاری اش با ما و شدّت شكنجه هایش، چنین كردیم. پس، هر كس را كه دوست داری، برای كارگزاری ات بفرست».

عثمان به آنها نوشت: «ببینید در روزگار عمر بن خطّاب، چه كسی والی شما بوده است؛ همو را ولایت دهید».

دیدند كه او، ابو موسی اشعری است. پس، ولایت را به وی سپردند.[11].









    1. اَشتر به كسی می گویند كه بر اثر ضربه، پلك چشمش دریده یا فروافتاده باشد.
    2. یعنی همه تسلیم ما هستند. این، مثلی است كه به هنگام ابراز چیرگیِ كسی و به اطاعت در آمدن دیگران، گفته می شود. (ر. ك:مجمع الأمثال:194/3)
    3. اشاره به شعر زُهَیر بن ابی سَلمی است كه گفته است:

      و هر كس كه با سلاحش از آبگیر خود دفاع نكند

      نابود می گردد و هر كس به مردم ستم نكند، به او ستم می شود.

    4. كسكر، منطقه ای وسیع در كنار واسط (شهری میان كوفه و بصره) است. (معجم البلدان: 461 /4)
    5. عین التمر، شهری نزدیك انبار، در غرب كوفه است. (معجم البلدان: 176/4)
    6. حُلوان، از شهرهای مهمّ عراق، پس از كوفه و بصره و واسط و بغداد و سامرّاست. آن، آخرین شهر عراق است و پس از آن به كوه های كردستان می رسی. حُلوان، تا بغداد، پنج منزلْ فاصله دارد و در سال 16 یا 19 هجری فتح شده است. (ر. ك: تقویم البلدان: 307)
    7. دَینَوَر، شهری كوهستانی نزدیك كرمانشاه است و با موصل، چهل فرسخ فاصله دارد. (تقویم البلدان: 415)
    8. جوخا، رودی است از شاخه های دجله كه منطقه وسیعی از دشت بغداد را آبیاری می كند و میان خانقین و خوزستان است. (معجم البلدان: 179/2). (م)
    9. عُذَیب، آبی است میان قادسیه كوفه و مغیثه، كه دارای پاسگاه مرزی بوده است. (معجم البلدان:92/4)
    10. أنساب الأشراف: 156/6. نیز برای آگاهی بیشتر از داستان كوفه، ر. ك:الفتوح:402 - 384/2.
    11. مروج الذهب:346/2.